آدلاین ویرجینیا وولف (زاده ۲۵ ژانویه ۱۸۸۲ ، درگذشته ۲۸ مارس ۱۹۴۱)
وی بانوی رماننویس ، مقالهنویس ، ناشر ، منتقد و فمینیست انگلیسی بود.
او در سالهای بین دو جنگ جهانی از چهرههای سرشناس محافل ادبی لندن و از مهرههای اصلی انجمن روشنفکری و همچنین از بنیانگذاران بنیاد بلومزبری بود.
پدر او لسلی استیون ، نویسنده، منتقد و کوهنوردی معروف بود و همچنین منتقد برجسته آثار ادبی عصر ویکتوریا و از فیلسوفان مشهور لاادریگرا بود.
اگرچه برادران او برای تحصیل به کمبریج فرستاده شدند، اما خود او تحصیلات رسمی دریافت نکرد و در منزل معلم خصوصی داشت.
وی از کتابخانه غنی پدر بهره بسیاری برد و از جوانی دیدگاههای ادبی خود را که متمایل به شیوههای بدیع نویسندگانی چون جیمز جویس، هنری جیمز و مارسل پروست بود در مطبوعات به چاپ میرساند.
و بین سالهای ۱۸۹۷ تا ۱۹۰۱، موفق شد در دانشکده زنان کالج سلطنتی لندن درسهایی (گاه تا حد مدرک) در زبان یونانی، لاتین، آلمانی و تاریخ بگذراند که مقدمات آشنایی او را با بعضی از پیشگامان مدافع آموزش زنان مانند کلارا پیتر، جرج وار و لیلیان فیتفول فراهم کرد.
او عمیقا بر اکثریت نویسندگانی که پس از او به رمان پرداختند، تاثیر گذاشته است.
وی پس از مرگ پدرش در ۲۲ سالگیاش ، بعد از آنکه توانست از زیر سلطه برادر ناتنیاش جورج داکورت آزاد شود، استقلال تازهای را تجربه کرد.
برپایی جلسات بحث دوستانه همراه خواهرش ونسا، و برادرش توبی و دوستان آنها تجربه نو و روشنفکرانهای برای آنها بود.
در این جلسهها سر و وضع و جنسیت افراد مهم نبود بلکه قدرت تفکر و استدلال آنها بود که اهمیت داشت.
او در مورد مشکل عدم امکان کارکردن برای زنان در مشاغل آکادمیک یا زمینههای مرتبط با کلیسا، حقوق و پزشکی بسیار نگاشته است، مشکلی که در آن زمان به دلیل عدم پذیرش زنان در آکسفورد و کمبریج شدت یافته بود.
خود او به دانشگاه نرفته بود و از این موضوع که برادران و دوستان مذکرش این امکان را که او محروم بود در اختیار داشتند ابراز تاسف میکرد.
وی معتقد بود حتی در زمینهٔ کاری ادبیات، معمولاً از زنان انتظار میرفت که زندگینامه پدران خود را بنویسند یا مکاتبات آنان را ویرایش کنند.
او همچنین معتقد بود که اگر پدرش هنگامی که او نسبتاً جوان بود از دنیا نرفته بود، او هرگز نویسنده نشده بود.
او در سال ۱۹۱۲ با لئونارد وولف کارمند پیشین اداره دولتی سیلان و دوست قدیمی برادرش ازدواج کرد و همراه با همسرش انتشارات هوکارث را در سال ۱۹۱۷ برپا کردند، انتشاراتی که آثار نویسندگان جوان و گمنام آن هنگام (از جمله کاترین منسفیلد و تی.اس. الیوت) را منتشر کرد.
وی به عنوان مقاله نویس و منتقد درباره ی سرنوشت زنان هنرمند و آنهائی که از تنگناها و محدودیت زمان خود رنج برده اند، مقالات و انتقادات تاثیر گذار نوشته است.
او نویسنده رمانهای تجربی است که سعی در تشریح واقعیتهای درونی انسان دارد.
نظرات فمینیستی وی که از روح حساس و انتقادی او سرچشمه گرفته، در دهه ششم قرن بیستم تحولی در نظریات جنبش زنان پدید آورد.
وی در نگارش از سبک سیال ذهن بهره گرفته است.
او همچنین به مسئلهٔ برابری زنان با مردان در ازدواج پرداخته است و در رمان به سوی فانوس دریایی به طرز خلاقانهای به نابرابری موجود در ازدواج والدین خود اشاره میکند.
منتقدان معتقدند شخصیتهای این رمان بر اساس والدین خود او ساخته و پرداخته شدهاند.
کتاب اتاقی از آن خود او در کلاسهای آیین نگارش پایههای مختلف تحصیلی دانشگاهی تدریس میشود.
علاوه بر اهمیت شیوه نگارشی آن، این کتاب ویژگیهای نثر مدرنیستی را در مقالهنویسی وارد کرده و سبک جدیدی ایجاد کرده است.
گذشته از این، اتاقی از آن خود را شکل دهنده جریان نظری فمینیستی و به طور خاص نقد ادبی فمینیستی میدانند.
نخستین زندگینامهنویس رسمی وولف خواهرزادهاش، کوئنتین بل است که گذشته از ویژگیهای مثبت، چهرهای نیمهاشرافی و پریشان از او ترسیم کرده است.
در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ پژوهشگران مختلفی دربارهٔ وی نوشتند و به تدریج هم تصویر واقعبینانهتر و متعادلتری از او به وجود آمد و هم به اهمیت سبک و فلسفه او در ادبیات و نیز نقد فمینیستی پرداخته شد.
جین مارکوس از پژوهشگرانی است که دربارهٔ سبک وی کتاب نوشته است. او وولف را سیاسی سرسخت و مبارز میداند و استدلال میکند وولف با آگاهیای که به طبقه اجتماعی و تأثیر آن بر رشد فردی داشته، نباید نخبهگرا محسوب شود.
او در طول زندگی بارها دچار بیماری روانی دورهای شد و در نهایت در سال ۱۹۴۱ به زندگی خود پایان بخشید.
ازدستدادن ناگهانی مادرش در سیزده سالگی و به دنبال آن درگذشت خواهر ناتنیاش دو سال بعد منجر به اولین حمله از رشته حملههای عصبی او شد.
دومین حملهٔ عصبی او پس از مرگ پدرش در سال ۱۹۰۴ بود. در این دوران برای اولین بار دست به خودکشی زد و سپس بستری شد.
در واقع وی طی جنگهای اول و دوم جهانی بسیاری از دوستان خود را از دست داد که باعث افسردگی شدید او شد و در نهایت در تاریخ (۲۸ مارس ۱۹۴۱) پس از پایانِ آخرین رمانِ خود به نام بین دو پرده نمایش، خسته و رنجور از رویدادهای جنگ دوم جهانی و تحت تأثیر روحیهٔ حساس و شکنندهٔ خود، با جیبهای پر از سنگ به «رودخانه اوز» در «رادمال» رفت و خود را غرق کرد.
جسد او حدود یک ماه بعد در تاریخ ۱۸ آوریل توسط چند کودک در پاییندست رودخانه پیدا شد.
جسد او در روز ۲۱ آوریل در حضور همسرش لئونارد سوزانده شد و خاکسترش در سایه درختی در باغچهای به خاک سپرده شد.
او در آخرین یادداشتِ خود با روحیهای افسرده،برای همسرش چنین نوشت:
عزیزترینم،تردیدی ندارم که دوباره دچارِ جنون شدهام.احساس میکنم که نمیتوانیم یکی دیگر از این دورههای وحشتناک را از سر بگذرانیم؛و اینبار بهبودی نخواهم یافت. شروع به شنیدنِ صداهایی کردهام و نمیتوانم تمرکز کنم؛ بنابراین کاری را میکنم که به گمانم بهترین کارِ ممکن است.
بهترین شادیِ ممکن را تو در اختیارم گذاشتهای.هرآنچه میتوان بود،برایم بودهای.میدانم که دارم زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من میتوانی کار کنی؛و میدانم که خواهی کرد.میدانم.. گمان نمیکنم تا پیش از آغازِ این بیماریِ وحشتناک،هیچ دو نفری میتوانستند از این شادتر باشند. بیش از این توانِ مبارزه ندارم. میبینی؟حتی نمیتوانم این را هم درست بنویسم.نمیتوانم چیزی بخوانم.
میخواهم بگویم همهٔ شادیِ زندگیام را مدیونِ توأم.تو با همهچیزِ من ساختهای و به طرزی باورنکردنی نسبت به من مهربان بودهای.همهچیز جز اطمینان به نیکیِ تو، مرا ترک گفتهاست.دیگر نمیتوانم به تباه کردنِ زندگیات ادامه دهم.گمان نمیکنم هیچ دونفری بتوانند آنقدر که ما شاد بودهایم،شاد باشند._ویرجینیا
نقل قولهایی از وی :
انسان نمیتواند با دوری و اجتناب از زندگی، به آرامش برسد.
چرا زنان برای مردان خیلی بیشتر از مردان برای زنان جذاباند؟
من به تمرکز و خیالپردازی احتیاج دارم و دنیاهای بههم چسبیده، گداخته و تابناک: من وقتی ندارم برای داستاننویسی تلف کنم.
من فقط میتوانم بگویم که گذشته زیباست، زیرا انسان یک احساس را در لحظه اول درک نمیکند، آن احساس بعدها عرض اندام میکند، از اینرو احساسات ما فقط درباره گذشته کامل است، نه درباره زمان حال.
طنز اولین رهآوردی است که در یک زبان بیگانه نابود میشود.
بزرگان هیچگاه در قبال آنچه انجام میدهند، مسئول نیستند.
زن در بزرگترین بخش از تاریخ گمنام بوده است.
افسانه و داستان مثل تار عنکبوت، شاید به صورت بسیار نامحسوس، اما باز هم از چهار گوشه به زندگی چسبیده است. خیلی وقتها این پیوند به دشواری قابل درک است.
هر راز در روان یک نویسنده، هر تجربه در زندگیاش و هر کیفیت ذهنی او، بهطور مفصل در آثارش نوشته شده است.
گذشته هر کس همچون صفحههای کتابی که از حفظ میداند، او را دربرمیگیرد و دوستانش تنها میتوانند سرتیترها را بخوانند.