اکبر اکسیر ( پدر شعر فرانو ) متولد ۴ اسفند ۱۳۳۲ میباشد.
وی شاعر، آموزگار بازنشسته زبان و ادبیات فارسی، گرافیست، طنزپرداز معاصر ایرانی و صاحب نظریه شعر فرانو است.
او هیچگاه به زندگی در پایتخت علاقه نشان نداده و ترجیح داده در شهر آستارا کار و زندگی کند.
وی سالها دبیر ادبیات فارسی در دبیرستانهای این شهر بود.
او در کنار معلمی، آثار متعددی را منتشر کرد که از جمله آن میتوان ، مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمایید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخهای حاصلخیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم، من هارا شورا هارا و همچنین مجموعه « شعرهای گاوی» است که به صورت مشترک با ابوالقاسم تقوایی به چاپ رسانده است را نام برد.
انتشار شعری با عنوان «پستهٔ لال» منتسب به حسین پناهی که در واقع سرودهٔ اکبر اکسیر است، واکنش او و ناشر آثارش را در پی داشت. این شعر با عنوان «اخطار» در یکی از کتابهای او بهنام پستهی لال سکوت دندانشکن است منتشر شدهاست.
البته عنوانهای «پداگوژی»، «میدان فردوسی»، «صرفهجویی» و «مشورت» که برگرفته از کتاب زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند هستند نیز از جمله شعرهایی بودند که به اشتباه، منتسب به حسین پناهی شده بودند.
طنزپردازی در عین سادگی و ایجاز، از ویژگیهای برجسته اشعار او هستند.
وی معتقد به فقر «تولید اندیشه و نظریهپردازی» در ادبیات امروز است.
درواقع جریان فرانو در ابتدا به صورت گروهی و با عنوان حلقه شعر فرانو مطرح بود و شاعرانی نظیر منصور بنیمجیدی، داوود ملکزاده، آرش نصرتاللهی و افشین خدامرد در آن حضور داشتند و البته برای پیشبرد این جریان، به انتشار مقاله، مصاحبه و حتی ویژهٔ ادبی پرداختند که مجله ادبی دانشجویی «بلم» به سردبیری داوود ملکزاده در سال ۱۳۸۴، با انتشار «ویژهٔ فرانو و اکبر اکسیر» جزو اولین و موثرترین مجلات در راستای تثبیت نام فرانو بودهاست.
در پایان نمونه ای از طنز سروده های او و همچنین اشعاری زیبا از وی را خواهیم خواند.
“پداگوژی”
بهزیستی نوشته بود:شیر مادر، مهر مادر، جانشین نداردشیر مادر نخورده مهر مادر پرداخت شدپدر یک گاو خریدو من بزرگ شدماما هیچکس حقیقت مرا نشناختجز معلم عزیز ریاضیامکه همیشه میگفت:گوساله، بتمرگ!
” شیر مادر ، بوی نفت “
شیر مادر ، بوی ادکلن می داد
دست پدر ، بوی عرق
(گفتم بچه ام نمی فهمم)
نان ، بوی نفت می داد
زندگی ، بوی گند
(گفتم جوانم نمی فهمم)
حالا که بازنشسته شده ام
هر چیز ، بوی هر چیزی می دهد ، بدهد
فقط پارک ، بوی گورستان
و شانه تخم مرغ ، بوی کتاب ندهد !
” قله قپی “
صفر را بستند
که ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم !