روز خواستگاری مادرم رو به همسرم گفت: دخترم هادی اگر بخواهد یک نیمرو درست کند حتماً آشپزخانه را آتش میزند.
و راست میگفت همینطور بود . حدود سال 86 بود که طی یک اتفاق به واقع اتفاق به آشپزی علاقه مند شدم و به فراگرفتن آن روی آوردم و حدود 13 یا 14 مدرک آشپزی بین المللی گرفتم و تازه کاشف به عمل آمد که گویا بسیار هم پر استعدادم چون واقعاً بهترین بودم . البته از آن جایی که هر چیزی برای من باید یه سوی دیگر داشته باشد آشپزی هم همین گونه بود برای من بیشتر جامع شناسی و روان شناسی بود و هنوزم همینطور است . آشپزی برایم مدیتیشن محسوب میشود همچون خطاطی یا قالی بافی . که آنها را هم برای همین منظور فرا گرفتم یعنی فکر کردن و به آرامش رسیدن .
همان موقع بود که به ذهنم رسید من اگر بتوانم خودم را نویسنده بنامم من یک نویسنده آشپز هستم . و تصمیم نوشتن کتاب دلنوشته های یک نویسنده آشپز به ذهنم رسید . منتها سال ها در ذهنم ماند .
هنوز هم این کتاب تکمیل نشده و در هر برهه ای از زندگیم به آن بخشی و یا فصلی را اضافه کرده ام. نویسنده ای که ماجراهای عاطفی خود را تعریف می کند و در میان آن گاه و بیگاه آشپزی می کند و در هر بار رسیپی غذای در حال پخت را هم شما در میان قصه میخوانید یعنی اگر کمی دقت کنید بعد از پایان رمان شاید بیست الی سی رسیپی مختلف داشته باشید . نویسنده ای که از دغدغه های فرهنگیش از ناکامی های عاشقی اش میگوید . نویسنده ای که از روی آشپزی کردن میتواند اطرافیان خود را تحلیل کند و ادامه ماجرا.
گرچه کتاب دلنوشته های یک نویسنده آشپز هنوز تمام نشده است ولی باز مشاور عزیز فرهنگی بنده معتقد است من هر کتابی که دارم و هر نوشته ای که نوشته ام را نباید قبل از آبا ارائه کنم .خوب خدا را چه دیدید شاید تا آن روز چند رسیپی دیگر هم اضافه شد.