میرهادی سیدموسوی


من میرهادی هستم از دو طایفه‌ی «علوی‌آذر» و «سیدموسوی» 29 اردیبهشت 1355 در تهران به دنیا آمدم. اصالت من آذربایجانی است، یکی از روستاهای اطراف تبریز، و در تهران زندگی می‌کنم.


در ادامه درباره
میرهادی بیشتر بخوانید

وقتی مسئول راه اندازی این سایت از من خواست برای بخش درباره من مطلبی بنویسم به قدری عذاب کشیدم و سخت بود که حد نداشت. نمی‌دانستم باید درباره خودم چه بگویم پس قلم بر کاغذ گذاشتم و نگاشتم:

من میرهادی هستم و این نام من است،

از دو طایفه‌ی، مادری «علوی‌آذر» و پدری «سید‌موسوی»

معتقدم که من فارغ از هر گونه شهرت خانوادگی باید خودم باشم و مسئولیت هر چه که هستم را بپذیرم

ولیکن اگر قرار است با شهرتی خودم را معرفی کنم باید هم شهرت مادری باشد و هم پدری و برای من قطعاً اول نام‌خانوادگی مادرم خواهد بود، چرا؟

چون ده سال بیشتر نداشتم که پدر را در اثر تصادف رانندگی از دست دادم و این مادر بود که یکه و تنها من و خواهر و برادرم را بزرگ کرد و هم پدر بود و هم مادر.

29 اردیبهشت 1355، گویا حوالی 6 صبح در تهران به دنیا آمدم.

اصالت من آذربایجانی است، اطراف تبریز نزدیک شهر زیبای شبستر، روستایی به نام کافی‌الملک، ولی در تهران زندگی می‌کنم، هنوز...

یکی دو مدرک دانشگاهی دارم و چندین مدرک غیر دانشگاهی، ولی،

به طور تقریبی از سال 1373 محقق و پژوهشگر حوزه عرفان و ادیان بوده و هستم و تقریباً به همین مقدار سال در محضر بزرگان عرفان ایران به خصوص مولانا شاگردی کرده‌ام، ولی،

در محضر و مکتب بیش از 100 استاد شاگردی کرده‌ام و سال‌ها صوفیانه زیسته و عارفانه عاشقی کرده‌ام، ولی،

سال‌ها به صورت پراکنده در جای‌ها و جایگاه‌های متفاوت درس داده‌ام، ولی،

بیش از 150 کارگاه در خصوص عرفان و خودشناسی مبتنی بر عرفان برگزار کرده‌ام، ولی،

بیش از آنچه که بتوانم به یاد بیاورم کتاب خوانده‌ام، رمان و غیر رمان، ولی،

زمان زیادی را صرف مطالعه فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ و زبان شناسی و همچنین علوم غریبه کرده‌ام، ولی،

از 16 سالگی شعر و ترانه سروده‌ام و بیشتر دوبیتی یا غزل،

از 10 سالگی داستان نوشتم و چند رمان آماده چاپ دارم و هم‌چنین یک رمان 10 جلدی در حال نگارش،

متأهل هستم و دختری دارم نازنین و فرهیخته،

مادر مهربان و بزرگ‌منشی دارم که اولین بار کتاب را او به دستم داد،

در موسیقی فعالیت کرده‌ام، در سینما بازی کرده‌ام، حتی یک‌بار به سرم زد استندآپ کنم و کرده‌ام، ولی،

افسردگی گرفتم و در یک شهربازی ۳ سال با عنوان عمو هادی با بچه‌ها و والدین آنها بازی کرده‌ام و آواز خوانده‌ام، ولی،

سال‌ها همچون شکنجه کار ساختمان کرده‌ام چون مجبور بوده‌ام، ولی،

رستوران افتتاح کردم اما ورشکست شدم چون روحیه کاسبی خوبی نداشتم، ولی،

همیشه برای کسب درآمد و گذران زندگی کار کرده‌ام چون برایم تحقیق و پژوهش عشق‌بازی بود نه منبع درآمد، ولی،

ولی به نظرم اینها هیچ کدام من نیستم و شاید همه‌ی اینها من،

آن چه می‌دانم این است،

برای من بزرگترین لذت کتاب خواندن است، بزرگترین نشئه‌گی نوشتن است، بزرگترین عشق بوئیدن و بوسیدن دخترم،

من ایران را دوست دارم، همه آدم‌ها را دوست دارم،

از نظر من همه آدم‌ها خوبند مگر خلافش ثابت شود، همه آدم‌ها راست می‌گویند مگر خلافش ثابت شود،

من در تمام این سال‌ها با تمام وجود سعی کردم جانم و قلبم در تمام ناملایمتی‌ها و پستی بلندی‌های روزگار، نرم و لطیف باقی بماند،

من هنوزم با بیتی شعر گریه می‌کنم،

من میرهادی هستم .

سبد خرید

سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.