در مسیر زندگی اختلاف هائی بود و تصمیم گرفتیم به مشاوره ای برویم . گشتیم و پرسیدیم و بلاخره طبیب متخصص روان و زندگی معرفی کردند که به نزدش رویم و رفتیم . طبیب بینوا ده جلسه ما و عیال را ملاقات نمودند ، جمعی و فردی . گاه مرا تنها گاه ایشان را تنها و گاه هر دو را در یک زمان .
حرف ها گفتیم و حرف ها شنیدیم . در آخر به نتیجه های مختلفی دست یافتیم و یکی از آنها مرا بس به فکر فرو برد . در تمام طول مراجعات به دفعات حضرت طبیب از ما خواست که تمرینی را در خصوص این آمد و رفت ها انجام دهیم و میفرمودند این مهمترین عامل بقا و استحکام زندگی خواهد بود .
ایشان بسیار اصرار داشتند که در تمام طول درمان و رفت و آمد ها فقط به یک چیز بیاندیشیم و آن هم اینکه:
“من چه کاری میتوانم در بهبود این رابطه انجام دهم”
وقتی به حرف هایش دقت کردم و به حرف های خودمان نیز ، به این نتیجه رسیدم که در تمام طول جلسات همیشه ما انگشت اتهاممان را به سمت طرف مقابل گرفته ایم :
این کار را نمیکند،
این کار را میکند،
این حرف را نمیزند،
فلان موضوع را فراموش میکند،
همیشه افعال دوم شخص مفرد . عجبا!!!
بس نکته جالبی است و من بسیار فکر کردم که به جای اینهمه توقع آیا به این اندیشیده ام که من برای این رابطه چه کرده ام ؟ تازه حضرت طبیب یک پله هم جلوتر بود : چه کاری میتوانم برای بهبودش بکنم .
یعنی بیایم کلاً طرف مقابل را فراموش کنم و بگویم من سهمم را انجام دهم . عجبا!!!!
زان پس در فضای مجازی “اینستاگرام و تلگرام ” که میگشتیم دیدم : به به . به به .
هر آنچه این دختران و پسران جامعه عزیز چندین هزار سال تمدن ما میگذارند دقیقاً همین است ، یعنی فقط انگشت به سوی طرف مقابل و توقع از مرد رابطه و یا زن رابطه . هیچ جا نمیشود دید که مردی بگذارد : من دوست دارم برای زنم برای عشقم برای دوست دخترم فلان کار و فلان کار را بکنم و یا بالعکس ، در عوض تا دلت بخواهد توقعات دخترها از پسرها و توقعات پسرها از دخترها .
دختر میگوید : مردی که فلان کار را نکند به درد هیچ کس نمیخورد و برود و بمیرد . دخترک تو چه کرده ای که چنین توقعی داری ؟
پسر میگوید : دختری که فلان نباشد به درد همراهی نمیخورد . پسرک چه مردی بودی که چنین خواسته ای داری ؟
عجبا!! عجبا!! حیرتا!! حیرتا!!
با یک آمار و سرشماری سر انگشتی به نظرم بیشترین احتیاج این مملکت طبیب روان و روابط است . چون آنگونه که من میبینم به یاد سخن شیخ اجل حضرت سعدی بزرگوار میفتم که فرموند :
خانه از پای بند ویران است خواجه در بند نقش ایوان است
پیرمردی ز نزع مینالید پیر زن صندلش همیمالید
چون مخبط شد اعتدال مزاج نه عزیمت اثر کند نه علاج