سلام و رحمت خدا بر شما
امروز هم آمدهام تا یکی از واژگان مورد استفاده عامیانه را برای شما موشکافی کنم و در این میان با چند واژهی جالب دیگر هم مواجه خواهید شد و میدانم موقع خواندن آن لبخندی از روی حیرت آگاه شدن از یک موضوع بر روی لبتان خواهد نشست.
اما طبق روال همیشه از شما میخواهم که تا پایان مطلب به پیش بروید و در صفحات پایانی با یک محتوای جذاب لبخند خود را به رضایتی درونی تبدیل کنید.
پس دمنوش چای ترش به همراه نبات را آماده کنید و بر روی صندلی کنار پنجره بنشینید و تورق فرمایید.
اگر اهل فیلمفارسیهای قدیمی باشید بارها کلمهی «زِپلشک» را از زبان لوطیهای فیلم مثل مرحوم بهمن مفید شنیدهاید. (همینالان چهرهاش با آن صدای جادویی و فرم گفتنش جلوی چشمم آمد که با غلظتی خاص میگفت: زِپلشک).
عموماً این واژه وقتی به کار میرفت که شخصیت داستان به یک بدشانسی یا بدبیاری بر میخورد و یا یک اتفاقی بر خلاف آنچه انتظار داشت میافتاد که خود شکل دیگری از بدشانسی بود و یعنی زهی خیال باطل و همان موقع بود که میگفت: زِپلشک.
و گاهی اوقات هم واژهای که بهجای آن به کار میرفت «زِکی» بود.
اما خوب شاید تابهحال به این فکر نکرده باشید که این کلمه چیست و از کجا میآید.
بله همهی این آتشها از گور یک بازی بلند میشود.
قاپبازی
قاپبازی یک بازی قدیمی است که بسیار زیاد در ایران و انواع آن در کشورهای دیگر رایج بوده و مردان و زنان به آن بازی میپرداختهاند و قمار هم میکردند. در ایران بیش از همهجا در آذربایجان با این بازی ما مواجه هستیم که به آن آشیخ یا آشیق گفته میشود.
اصل بازی با قاپ انجام میشده است. استخوان قاپ یا تالوس که استخوان کوچکی است در ناحیهی مچ پا و برای این بازی از قاپ گوسفند (برخی مواقع بز) استفاده میکردند که به اسامی دیگری همچون بجول، بژول و بچول و اشتالنگ (معنی اشتالنگ استخوان پاست زیرا اشتا، أسته و هسته است و لنگ هم به معنی پا است) نیز شناخته میشود.
این استخوان که به شکل مکعبمستطیل میباشد در واقع شش وجه دارد و وقتی به روی زمین انداخته شود بر روی چهار وجه خود امکان دارد بایستد.
چهار وجهی که قاپ بر روی آن میایستد برای بازی نامگذاری شده بود.
سطح بزرگ برآمده را جیک و سطح بزرگ فرورفته را پک (پوک) مینامند. در واقع دو سطح اصلی آن را جیک و پوک میگویند و وقتی در محاورههای روزمره در خصوص کسی یا کاری میگوییم جیک و پوکش را میدانم؛ یعنی زیر و روی آن شخص یا کار را میدانم و چیزی برای مخفیکردن از من ندارد.
دو وجه دیگر را که در واقع طرفین آن است را یکی خر و دیگری را اسب مینامند.
در دو وجه آن یعنی قسمت نوک آن و قسمت ته آن که یکی فرورفته و دیگری برآمده است تقریبا خیلی بعید است بایستد.
معروفترین نوع قاپبازی با سه قاپ انجام میشود و به آن سه قاپ هم میگویند.
بزبیاری
عموماً سه قاپ با چهار نفر بازی میشود که دایرهای روی زمین میکشند و در حالت چمباتمه با فیگور خاصی دور دایره مینشینند و هر کس سه قاپ خود را به روی زمین مثل طاس میریزد و در هنگام ریختن یک بار هم محکم به بغل پای خود میکوبد و مبلغی را هم بهعنوان شرط تعیین میکند.
حالت ریختن این سه قاپ بر روی زمین بازنده یا برنده بودن را مشخص میکند به این شکل:
اگر هر سه قاپ به شكل اسب يا خر سر پا بنشيند آن را نقش میگویند و قاپ انداز سه برابر میبرد.
اگر دو اسب بيايد قاپ اندازد دو برابر مي برد.
اگر دو خر بيايد دو برابر میبازد.
اما اگر قاپها دو اسب و يك خر و يا دو خر و يك اسب بنشيند آنکه قاپها را انداخته سه برابر به حريفان میبازد.
که این حالت را باخت (بز) میگویند که واژهی بزبیاری در محاورات عمومی نیز از همینجا متداول شده است.
قاپبازها به این حالت باخت که بدترین نوع بدشانسی در بازی قاپ میباشد «سهپلشک» میگویند که صحیح آن «سهپلشت» است به معنای سه پلیدی (پلشت یعنی ناپاکی و پلیدی که این را هم در محاورت شنیدهاید و میگویند فلانی پلشت است). سه بدبیاری، بدشانسی روی بدشانسی، قوزبالاقوز.
هم چنین به معنای زهی خیال باطل نیز استفاده میشود که یعنی شانس ما رو ببین…
همین واژهی سهپلشت را که قاپبازها سهپلشک میگفتند در زبان لوطیان و کوچه و بازار در مرور زمان به زپلشک تغییر کرد.
در واقع آنچه برای من در کنار همهی این دانستههای بانمک قابل تفکر و تأمل است و دوست دارم با شما هم در میان بگذارم موضوع شانس و بداقبالی است. اینکه در زندگی نیز ما بسیاری اوقات همین واژهها را به کار میبریم که بز آوردم و یا زپلشک و یا زهی خیال باطل و امثالهم درصورتیکه مگر قاپی ریخته بودیم که منتظر بودیم به شانس اتفاقی بیفتد؟ چرا باید در زندگی نیز به امید قاپها باشیم؟ وقتی که میتوان مدیریت کرد و برنامهریزی داشت و با کسب آگاهی و اندیشهی درست میزان انتخابهای درست را هر روز بیشتر کرد؟
گر چه زندگی نیاز به ریسکهایی دارد و باید از حاشیهی امن خود خارج شوید و گاهی دل را به دریا بزنید؛ ولی هیچگاه نباید به شانس و اقبال اعتماد کنید و پایهای از کارهای خود را بر آن بنا نهید. اگر شانس خوبی هم در مسیر حاصل شد که چه بهتر و اگر نشد مجبور نباشید بنشینید و بگویید زپلشک.
خلاصه که زندگی را زپلشکی به جلو نبرید.
در همین راستا یک موضوع جالب هم هست. عبارت سهپلشت در مصرع اول غزلی طنز از مرحوم استاد سید غلامرضا روحانی (۱۲۷۶_۱۳۶۴) شاعر طنزپرداز ایرانی است که تخلص مستعار اشعار طنزش اجنه میباشد. استاد محمدعلی جمالزاده او را رئیس طایفه فکاهی سرایان مینامد. بهاحتمال زیاد بخشی از آن را قبلاً در گفتگوها شنیدهاید؛ ولی اینجا بهعنوان حسنختام کل این شعر را میگذارم که با لبخندی پست را به پایان ببرید.
سهپلشت آید و زن زاید و مهمان برسد
عمه از قم برسد خاله ز کاشان برسد
صاحب خانه و بقال محل از دو طرف
این یکی رد نشده پشت سرش آن برسد
طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج
به سراغش زن همسایه شتابان برسد
هر بلایی به زمین میرسد از دور سپهر
بهر ماتمزدهی بی سروسامان برسد
اکبر از مدرسه با دیدهی گریان آید
وز پیاش فاطمه با ناله و افغان برسد
این کند گریه که من دامن و ژاکت خواهم
آن کند ناله که کی گیوه و تنبان برسد
کرده تعقیب زهر سوی طلبکار مرا
ترسم آخر که از این غم به لبم جان برسد
گاه از آن محکمه آید پی جلبم مأمور
گاه از این ناحیه آژان پی آژان برسد
من در این کشمکش افتاده که ناگه میراب
وسط معرکه چون غول بیابان برسد
پول خواهند ز من، من که ندارم یک غاز
هرکه خواهد برسد این برسد آن برسد
من گرفتار دو صد ماتم و “روحانی” گفت
سهپلشت آید وزن زاید و مهمان برسد
سبد خرید شما در حال حاضر خالی است.